عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
صورتت بعضی وقتا خسته و داغونه!!
موهات بعضی وقتا نامرتب و کثیفه!!
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟!
ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻊ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ
ﺩﺍﺭﻩ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ .. ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ .. ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ
ﯾﻬﻮ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﺶ ﺑﺮﯼ ﺑﮕﯽ
ﺗﻮ ﭘﺮﺍﻧﺘﺰ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ
ﻣﻦ عاشق و دیونه ایشونم
ﺧﺐ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ . . .
::
همیشه شب ها دلشوره عجیبی می گیرم. دیروز زن فالگیر می گفت طلسم است. اما راستش را بخواهید من به این چیزها اعتقادی ندارم. طلسم، جادو... همه اینها خرافات است. اما این دلشوره ها بی علت نیست. پس چرا من هرچه فکر می کنم دلیل خاصی برایشان پیدا نمی کنم؟ دلیل خاص... چه حرف کودکانه ای زدم. یعنی این فاصله که بین من و توست دلیل خوبی نیست؟