در کویر سبز عشق ، این سخن از من بگیر ، مرگ تو مرگ من است ، پس تمنا می کنم هرگز نمیر .
نمی دانم چه هسی هست این عاشقی ؟ وقتی می نشینم ، وقتی راه می روم ، وقتی می خوابم دوستت دارم ، وقتی صدایی می آید دوستت دارم ، وقتی سکوت است دوستت ، چه می کنی با من که چنین راحت همیشگی شده ای ؟
عشق لالایی بارون تو شباست ، نم نم بارون پشت شیشه هاست ، لحظه شبنم و برگ گل یاس ، لحظه رهایی پرنده هاست ، لحظه عزیز با تو بودنه ، آخرین پناه موندن منه .
من خط به خط باهات اومدم ولی تو یه خط در میون ، خلاصه تو خیلی زود دفتر منو تموم کردی ولی من هنو برای برگای خالی دفترت نقشه دارم .
در نام زیبای تو رازیست که فقط من در آن راه دارم و در دورترین نقطه هم که باشی باز هم در آن راه دارم و با نوشته هایم صدایت می کنم .
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن ، در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است . (دکتر علی شریعتی)
بعد از تو تمام خستگیم را در قدم های سنگین به جاده های خالی شب بردم .
من به پایان می نگرم ، به آن پایان خالی بی پایانی که دست هایش را از شقیقه بر میدارد و با انگشت سبابه آرام می گوید : هیس ! وقت خواب است .
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی ، می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش در دست های تنهایی کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند ، آه ، پس او چه گوید ؟
عشق تنها روزیست که می خواهد در هفته ی قلب ها تا ابد جمعه و متروک بماند .
منبع(yekghadami.com)